اگر بخواهید تحلیل جامعه شناسانه از این داستان ارائه دهید چه می گویید ؟! منتظر نظرات زیبای شما هستیم .
درختی که شاخ و برگ زیادی داشت برگهایش را اذیت می کرد و می گفت شما زندگیتان را مدیون من هستید و اگر من بخواهم می توانم شمارا بر زمین بریزم . سپس شاخه هایش را تکان می داد تا برگها بریزند و آنها را به تمسخر می گرفت . آخرین برگ از او خواست تا این کار را نکند و به او گفت که بدون برگ نمی تواند زنده بماند .
ولی درخت بی توجه به در خواست برگ آن قدر شاخه هایش را تکان داد تا همان یک برگ نیز فروافتاد . روز بعد ، هیزم شکنی که از همان نزدیکی می گذشت با دیدن در ختی بی برگ به گمان اینکه او مرده است به سویش رفت و او را نقش زمین کرد .
درخت سرشکسته ، کنار برگها به زمین افتاد او برای ادامه حیات به برگها احتیاج داشت ولی خود خواهیش اورا نابود کرد .
( به نقل از هشت بهشت )
باتشکر فراوان از خانم معینی فر عزیز
برای فهم مکاتب و نظریههای انسانشناسی راههای مختلفی وجود دارد. یکی از راهها این است که انسانشناسی را در بستر تاریخی (historical context) و زمینه فرهنگیای (cultural context) که این دانش و این رشته علمی در آن به وجود آمده و به تدریج توسعه و تکامل پیدا کرده، قرار دهیم.دانش انسانشناسی خاستگاه غربی دارد. یعنی انسانشناسی به منزله یک دانش مدرن که ما امروز در دانشگاههای جهان آنرا به مثابه یکی از شاخه های علوم اجتماعی یا علوم انسانی مطالعه میکنیم یک دانش غربی است. به همین دلیل باید برای درک و شناخت دیدگاهها، رهیافتها، مکاتب و نظریه های انسانشناسی و برای درک مفاهیم کلیدی این رشته به بررسی شرایط تاریخی، اجتماعی و بخصوص فلسفه غرب بپردازیم،
این 5 نظریه، نظریه های کلاسیک انسانشناسی هستند؛ یعنی دانش انسانشناسی که از اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 شکل گرفت با نظریه تکامل گرایی شروع شدو بعد از آن به تدریج نظریات دیگر شکل گرفتند و هر کدام از این نظریه ها در دوره ای به عنوان پارادایم غالب مطرح بودند اما ازسال 1970 به بعد دیگر نظریه غالب در انسانشناسی نداریم و امروزه ما با انواع نظریهها و گفتمانها روبرو هستیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کلاسیک سه معنی دارد :
قدیمی: متعلق به دوره های قبل از مدرن (مفهوم زمانی مد نظر است)
نوعی سبک: لزوما قدیمی بودن را نشان نمیدهد و منظور پیروی از یکسری اصول و مبانی خاص است.
جا افتاده و تثبیت شده: منظور بسیار معتبر و جا افتاده بین مردم است .
درست است که در مورد نظریه های انسانشناسی میتوانیم هر سه مفهوم را در نظر بگریم ، اما منظور ما در اینجا دوره های اولیه این علم یعنی سالهای1940 -1750 است .
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مکتب تکامل گرایی:
انسانشناسی به یک معنا همواره وجود داشته ، اگر ما انسانشناسی را به معنای تلاش بشر برای فهم فرهنگ خود فرض کنیم و معنای عام انسانشناسی که عبارت از شناخت و مطالعه انسان است را در نظر بگیریم ، این علم همواره وجود داشته است .تا قبل از پیدایش رنسانس که اومانسیم (انسان گرایی یا humanism ) به تدریج شکل گرفت و به منزله نوعی جهان بینی مطرح شد ، شناخت انسان امری بود که توسط ادیان ، اعم از ادیان الهی و ادیان دیگر انجام می گرفت ؛ یعنی انسانها نگرششان درباره انسان و پرسشهایی از قبیل اینکه انسان کیست ؟ زندگی چیست ؟ انسان چگونه به وجود آمده؟ نهادهایی مانند خویشاوندی ، زبان ، زمین ، هستی چگونه شکل گرفته؟ و آینده انسان یا غایت انسان و زندگی او چگونه خواهد بود ؟ و پرسشهایی از این نوع تماما توسط ادیان پاسخ داده می شد و همچنین فلاسفه ای مثل کنفوسیوس و فیلسوفان یونانی به پرسشهای مردم ( انسان ) پاسخهایی داده بودند . از رنسانس به بعد به تدریج تبینهای متافیزیکی (ماوراء الطبیعی) مشروعیت خودشان را از دست دادند و انسانهای غربی (انسانهایی که در اروپا زندگی می کردند) تبینهای مسیحی - یهودی را که در تورات و انجیل (بایبل) نوشته شده بود زیر سؤال بردند و فلسفه آفرینش و خلقت که ادیان الهی مطرح ساخته بودند به تدریج با تردید و شک و پرسش مواجه شد. از این رو بعد از رنسانس (از قرن 16 به بعد) با شکل گیری اندیشه های انسان گرایانه، انسان درصدد برآمد که خود از راه بررسی های تجربی و مطالعه و کالبد شکافی انسان ( کالبد شکافی جسم و روح او ) برای پرسشهایی که تا آن زمان فلاسفه و ادیان پاسخ میدادند، پاسخهای تازه ای ارائه کند . از این زمان است که انسان خود به صورت نوعی سوژه ( subject ) برای مطالعه تبدیل میشود و انسان به مطالعه انسان می پردازد.
علم مطالعه انسان در قرن هیجدهم شکل می گیرد . واژه Anthropology در کتابی که ایمانوئل کانت در اواخرقرن هیجدهم تحت عنوان " انسانشناسی از نظرگاه حکمت علمی" نوشت ، متولد شد. البته قبل از او در سال 1655 کتابی بنام " مختصر انسانشناسی " منتشر شده بود اما بعد از انتشار کتاب کانت است که واژه Anthropology و دانش انسانشناسی مورد توجه عموم قرار می گیرد. در قرن هیجدهم سه گروه بودند که به پیدایش دانش انسانشناسی کمک شایان کردند. گروه اول سیاحان ، جهانگردان و کاشفان بودند. کسانی مثل مارکوپولو و کریستف کلمب از آغاز قرن 16 و اواخر قرن 15 سفرهای دریایی بزرگی را شروع کرده بودند و به سرزمینهای ناشناخته رفته و شیوه های جدید زندگی را شناسایی کرده بودند . کاشفان از راه نشان دادن تنوعات فرهنگی ، تنوع شیوه های زیست در واقع فرهنگ را به مثابه یک موضوع در کانون توجه انسان قراردادند .
گروه دوم طبیعیون شامل دانشمندان علوم زیستی ، جانور شناسان ، گیاه شناسان و زیست شناسان بودند. دانشمندانی مثل لامارک ، لاپیتو و لاپُن و لینه کسانی بودند که مسئله تکامل زیستی انسان را مطرح کردند و به تدریج پرسشهای تازه ای درباره روند آفرینش و خلقت انسان ارائه نمودند که مطالعات طبیعتشناسان منجر به انتشار کتاب مشهور " منشاء انواع" نوشته "چارلز داروین" در 1859 شد و در این تاریخ است که نظریه تکامل زیستی ارائه می گردد.
داروین در این کتاب به این موضوع پرداخته که طبیعت منابع محدودی برای زندگی و زیستن در اختیار گونه های مختلف قرار میدهد . در نتیجه گونه های مختلف موجودات زنده ناگزیرند برای بقاء خودشان یک رقابت و یک تنازع را طی کنند ( یک تنازع بقاء وجود دارد ) آنهایی که بتوانند با شرایط محیط طبیعی و محدودیتهای طبیعت بهترسازگار شوند و خود را با آن محدودیتها تطبیق دهند، زنده می ماند و بقاعشان استمرار پیدا میکند و مابقی موجودات زنده به تدریج نابود می شوند . به این امر گزینش طبیعی گفته میشود ، یعنی طبیعت گزینش میکند و در واقع نظریه داروین این نکته را هم مطرح می کرد که موجودات طبیعی در یک فرآیند تکاملی رشد کردهاند . البته داروین در مورد انسان سخن چندانی نمی گفت و سخن او بیشتر در مورد گیاهان و حیوانات بود که آنها چگونه به تدریج از موجودات تک سلولی رشد کرده اند و به صورت حیوانات و گیاهان بزرگ و امروزی در آمده اند، و چگونه از موجودات ساده به موجودات پیچیده تبدیل شده اند. اما همین سخن این ایده را در مورد انسان هم به وجود می آورد که انسان هم به شکل امروزی نبوده و داروین فرضیاتی را در مورد انسان مطرح می کرد که به تدریج دیگران سخنان داروین را تکامل بخشیدند و مسئله تکامل زیستی انسان هم مطرح شد. یعنی بحث اینکه انسانها به شکل امروزی نبوده اند، موجودات میمون واره ای بودهاند که چهار دست و پا حرکت می کردند ، بدن پشمالویی داشتهاند و به تدریج موهایشان می ریزد و راست قامت میشوند و به تدریج مهارتهایی مثل پرتاب سنگ و تیراندازی و… یاد می گیرند.
بحثهایی را که داروین در مورد انسان مطرح می کرد همزمان توسط فیلسوفی بنام هربرت اسپنسر ( فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی ) تحت عنوان "تکامل اجتماعی" مطرح می شد . اسپنسر هم به "تنازع بقاء اجتماعی" معتقد بود و میگفت که دولت نباید در زندگی اجتماعی مردم دخالت کند و باید یک نزاع طبیعی و یک گزینش طبیعی صورت بگیرد که در اثر آن به تدریج فقرا از بین بروند ( از گرسنگی بمیرند ) و فقط ثروتمندان باقی بمانند تا اینکه یک جامعه مرفه و قدرتمند شکل بگیرد. حمایت دولت و دیگران از فقرا باعث تکثیر انسانهای ضعیف و ناتوان در اجتماع میشود و پروسه بشریت در تاریخ حیات خودش با موانعی روبه رو میشود اما اگر فقرا حمایت نشوند و بگذاریم که یک انتخاب طبیعی در اجتماع صورت بگیرد که فقط قویترها باقی بمانند ما در یک پروسه تاریخی با انسانها و جامعه ای قوی رو به رو خواهیم بود . اما در انسانشناسی "لویس هنری مورگان" وکیل و حقوقدان آمریکایی که در دعواهای سرخ پوستان و حکومت مرکزی از حقوق سرخ پوستان به خصوص سرخ پوستان " آیلوکوآ" که بزرگترین اجتماع سرخ پوستی آمریکا محسوب می شوند حمایت می کرد و با مطالعات خودش توانست به جامعه آمریکا نشان دهد که سرخ پوستان بر خلاف آنچه دولت آمریکا تبلیغ میکند انسانهایی وحشی نیستند. بلکه انسانهایی صاحب منطق ، احساسات ، عواطف ، نظم و قانون هستند و اخلاق را درک میکنند ، دین دارند ، زبان دارند و از تمدن و تکنولوژی نیز برخوردارند. به همین دلیل " مورگان " برای مدت طولانی در میان سرخ پوستان ایلوکوآ زندگی کرد و کتابی با عنوان "جامعه باستان" نوشت. در این کتاب مورگان تئوری تکامل فرهنگی را مطرح کرد. این تئوری مبتنی بر این عقیده بود که بشر در سیر تاریخ خودش از یک وضعیت توحش به سوی بربریت و بعد به سوی تمدن حرکت کرده . مورگان در کتاب "جامعه باستان" توضیح میدهد که بشر بر اساس تحول و تکامل تکنولوژی و ابزارها به یک تکامل فرهنگی دست پیدا کرده است . ابتدا تیرو کمان به وجود می آید ، تیر و کمان انسان را از توحش به بربریت می رساند، بعد از آن سفالگری و دامپروری و بعد همین طور به تدریج که صنایع و ابزارهای جدید به وجود می آید، به همین ترتیب بشر هم وارد مراحل جدیدی از تکامل فرهنگی خودش و تکامل زبان و … قرار می گیرد تا در نهایت به امروز می رسیم . مورگان هم در واقع فرمول تحول جامعه از ساده به پیچیده را مطرح میکند منتها با تأ کید بر تحول ابزارها ، اشیاء تکنولوژی ، مهارتها و فنون.
" ادوارد بارنت تایلور" هم تئوری تطور ( تکامل گرایی فرهنگی مردمشناسی ) را مطرح کرد. تایلور کتاب " فرهنگ ابتدایی" (1871) را نوشت و در این کتاب ایده تکامل تک خطی را بسط و توسعه داد و این مسئله را مطرح کرد که از نظر دین و ایدئولوژی بشر ابتدا فاقد هرگونه دینی بوده ، بعد جهان گرایی به وجود می آید. بعد از آن چند خدایی به وجود می آید و در آخر تک خدایی و خدای واحد ایجاد میشود. همچنین در عرصه خانواده نظریه تکامل گرایی توسط باخوفن ، مک لنان و هنری میل بسط پیدا میکند.
تئوری مک لنان: هرج و مرج جنسی —» چند شوهری --» چند زنی --» خانواده گسترده --» خانواده هسته ای --» تک همسری
بعد از آن جیمز فریزر کتاب مشهور " شاخه زرین" (1383)را می نویسد و چنین بیان میکند که بشر یک مسیر تکاملی طی کرده. ابتدا جادوگری و بعد دین و در مرحله پایانی دانش به وجود می آید. یعنی مراحل تکاملی عبارتند از : جادو - دین - دانش. جوامع بشری در طول هزاران سال این بنیادها را داشته اند. به هر حال، مجموعه وسیعی از اندیشه های تکامل گرایی وجود دارد. عده ای در زبان تکامل را نشان داده اند، عده ای در خویشاوندی و عده ای در تکنولوژی و ابزارها. نحله تکامل گرایی همچنان تا به امروز هم تحت عنوان Neoevolutionism یا نئو تکامل گرایان ادامه دارد . ژولین استوارت، لسلی وایل و بسیاری از نئوتکامل گرایان دیگر ، اندیشه های تکامل گرایی را به اشکال نوین ارائه کرده اند. تکامل گرایی اولین پارادایم یا grand theory (نظریه بزرگ ) در انسانشناسی است و اگرچه با انتقاداتی مواجه شد اما همچنان مطرح است و طرفدارانی دارد. کتاب " تکامل فرهنگ " (1379) نوشته" لسلی وایت" شاید بزرگ ترین کتاب نئوتکامل گرایی است.
تکامل گرایان به دنبال منشا فرهنگ میگشتند. اما پرسش بسیار مه که کمتر به آن توجه شده این است که چرا سوال منشاء و روند تکوین و تکامل فرهنگ برای آنها مطرح شده بود؟ در واقع سلسلهای از تحولات، ذهنیت آنها را با این سوال مواجه کرده بود. این تحولات را به طور خلاصه میتوان به شکل زیر بیان کرد:
1- تحولات معرفت شناختی: از رنسانس به بعد، روش تجربی، روش شناسی جدید را بنیانگذاری کرده بود. بیکن در این میان نقش مهمی داشت و بر همین اساس تئوریهای مشخصی در رشتههای متفاوت به وجود آمد.
2- تحولات فکری و فلسفی: در این زمان انگار انسان دوباره متولد شده بود. انسان میخواست دائر مدار کائنات باشد. شاید این مسئله را بشود در جمله دکارت که گفت "من میاندیشم پس هستم" خلاصه کرد. عقل خودبنیاد به وجود آمده بود که دیگر به متافیزیک نگاه نمیکرد. هگل مفهوم از خودبیگانگی را مطرح کرد. اومانیزم و فردگرایی جای تفکری را که انسان در آن هیچ نقشی نداشت را گرفت.
3- تحولات اجتماعی: انقلاب صنعتی، نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی را صنعتی کرد. تولید انبوه و توسعه شهرنشینی، اقتصاد مبتنی بر مبادله را به وجود آورد. انباشت سرمایه تحولات جدیدی ایجاد کرد که وبر آن را عقلانی شدن مینامد.
4- تحولات دینی: جنبش اصلاح دینی یا تجدید نظرخواهی به راه افتاد و پروتستانیزم و کالوینیزم به وجود آمدند. وبر در کتاب خود با عنوان " پروتستانیزم و اخلاق سرمایهداری" نشان داد که کالوینیستها دیگر زهد دنیوی را در عدم تولید و عدم مصرف نمیدانستند. بلکه آنها اعتقاد داشتند راه رستگاری در همین دنیا قرار دارد و زهد را تولید و عدم مصرف توصیف کردند. همین مسئله انباشت سرمایه را به وجود آورد و پایههای سرمایهداری شکل گرفت. . . .
به نقل از یادداشت های یک مردم نگار
با تشکر فراوان از نسرین خانی عزیز
ادامه مطلب ...
انسانهای اولیه از گیاهان به عنوان غذا و دارو استفاده می کردند. انسان به مرور زمان و در اثر آزمایش و خطا و نیز تجربه های ناموفق فراوان، موفق به کشف برخی ویژگی ها در بعضی از گیاهان شد و براساس این گونه ویژگی ها، گیاهان را شناسایی و طبقه بندی کرد. و همچنین مشاهده کرد که چگونه حیوانات نیز به هنگام بیماری از گیاهان برای مداوا استفاده می کنند. استفاده از گیاهان دارویی به منظور درمان با تاریخ زندگی انسان هم زمان بوده است. انسان در تمام دوران تاریخی چاره ای جزاستفاده از گیاهان نداشت. اگر چه در نیم قرن گذشته استفاده از داروهای شیمیایی به شدت رواج یافت، ولی به سرعت آثار زیان بار آن بر زندگی سبب گرایش مجدد به گیاهان دارویی گردید، کشف ویژگی های درمانی گیاهان ناشی از نوعی غریزه انسانی است.