انتظار پایان یافت؛
بعد از شنیدن ده اصل فلسفی و کامنتهای (!) بسیار زیاد دوستان؛ پی به نام نویسنده این ده اصل بردیم که بهتر دانستیم از زبان خودشان بشنوید که چگونه نوشته اند انچه را که مطالعه کردیم و گاه اندیشیدیم که چقدر نزدیک است به آنچه ار خاطر ما می گذرد . . .
اما برای آن دسته از دوستان که پرسیدهاند "ده اصل فلسفی" متعلق به کیست، با دو ملاحظه که در ادامه آمده است پاسخ میدهم:
اول اینکه به باور من، فکر کردن مثال جریان یافتن یک رود است. برای حرکت آب در رود هر چند که حداقل به دو قطب نیازمندیم – سرچشمه و ابتدای رود در کنار انتهای آن – اما این بستر رود است که جریان حرکت را در خود نمایان میکند. به همین منوال یک ایده و فکر شکل نمییابد مگر آنکه جریان یابد و در مسیرش با محک نقد صیقل خورد تا اگر دارای بنیاد و پی بود به درخشش رسد و حقیقتش را متجلی گردد.
دوم نیز اینکه هیچ ایده و تاملی شکل نمیبندد مگر استوار بر موج فکری پیشینیان و بر مدار سنت فکری. اگر هر ایدهای هرچند انقلابی و یا رادیکال بخواهد که در "اینجا و اکنون" زمانهاش درک شود و موج و جریانی بپا سازد باید با نقد بیرحم و شفاف گذشته از یکسو و پذیرش انتقاد با گوشهایی کاملا باز از سوی دیگر، رویکردی صادقانه و فلسفی از خود بجا گذارد.
بنابراین از آنجایی که هر اثر فکری و هنری به همان اندازه به مولفش وابسته است که به مخاطبش، و چه بسا که سهم مخاطب در زنده نگه داشتن هر اثر بسی بیش از مولفش باشد، باید تصریح کنم که:
مولف این ده درنگ فلسفی در خلق آنها همان قدر سهم دارد که مخاطبش. این تاملات را "من" نوشتهام که بیشک بدون تکیه بر سنت فکری سایرین هرگز پدید نمیآید و بدون خوانش "تو" هرگز زنده نمیماند و بدون بستر زبان هرگز معنا نمییابد.صاحب و مولف این اصول و هر اصل فکری دیگر، تمام کسانی هستند که نه تنها به زبان فارسی بلکه به هر زبان بشری تفکر کردهاند و میکنند.دقیقا با همین منظر هرمنوتیکی است که گفته میشود: خداوند به همان اندازه نیازمند انسان است که انسان نیازمند او.به نقل از آنتی تز
اومدم برای این پست کامنت بذارم دیدم که اون داستان درخته خیلی جالبه گفتم بذار نظرمو بگم نگفته تر دنیا نرم!!
یاد بحثمون در مورد دیدگاه و نوع نگاهمون به زندگی افتادم.
اون درخت میتونه یه انسان باشه و اون برگ آخر یه امید کوچولو!
ببین وقتی حتی یه امیدواری کوچیک داری میتونی به زندگی ادامه بدی و حتی امیدهای بزرگتری برای خودت بیافرینی اما با از دست دادن همون آخرین نقطه امید ممکنه همه ی زندگیت تباه بشه! و بعد به اتفاق جدید (مثل همون هیزم شکن تو رو کاملا تبدیل به چیزی میکنه که هیچ امکان بازگشتی برات نمیمونه!)
از نظر من هیزم شکن این وسط میتونه کاملا یه نقش مثبت داشته باشه . منظورم اینه که الراما یه اتفاق بد نیست. فقط یه تلنگره که میتونه مفید باشه اما دقیقا بستگی داره به موقعیت تو!برای کسی که امیدشو کاملا از دست داده هر تحولی میتونه یه سقوط به دنبال داشته باشه.
آخرین برگهای امیدمون رو اونقدر محکم نگه داریم تا حتی اگه باد هم وزید و طوفان شد هرگر روی زمین نیفتند.
اگر هم نشد و نتونستیم بیایم و دیدمونو به اتفاقات بعدی عوض کنیم. شاید سوختن ما حتی تو اجاق هیزم شکن اتفاق بزرگتری از بودنمون بدون برگ خلق کنه!
اینم اضافه کنم که : وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید !
یادآوری این نکته هم احتمالا ضروری نیست که خب وقتی این اتفاق تو تک تک افراد بیفته نتیجه قطعا یه حرکت اجتماعی میشه!
من یه سوال برام پیش اومده :
شما کجا منبر میری؟ ما بیایم تلمذ کنیم . . . :))